در مقابل، هشت سگ دیگر یک بعدی باقی می مانند که هر کدام با چند ویژگی ساده و تغییرناپذیر تعریف می شوند. گیلبرت «میل استون» آتکلیف وجود دارد که قبلاً سنگتراش بود و اکنون مردم را با یک چکش بزرگ میکشد. «اسکاتلندی» که موهای زنجبیلی دارد و همیشه عصبانی است. “پدر” کشیش سرکش و مست. «پیسمیر» که کوچک و پرحرف است. و غیره سگها با عشق به جنگ و یک رمز ساده وفاداری به هم پیوند خوردهاند: «مردگان خود را دفن کنید. هیچ مرد زنده ای را پشت سر نگذارید.» در میان خونریزیهایی که فراوان است، بسیار مینوشند، غارت میکنند، به یکدیگر دشنام میدهند و از بیکفایتی رهبران خود شکایت میکنند:[Expletive] لردها تنها کاری که می کنند این است که حرف می زنند و مردانی مثل ما را می فرستند تا کارهایشان را انجام دهند [expletive] کار کنیم و پوستمان را به خطر بیندازیم.»
با توجه به اینکه سربازان بیشتر صحبت های این کتاب را انجام می دهند، ناسزاگویی بی امان دیالوگ به اندازه کافی قابل قبول است، اما این باورپذیری با تلاش های تاسف بار جونز برای افزودن کمدی به ترکیب ضعیف شده است. به عنوان مثال، سوگندهای پر زرق و برق، که به سرعت تبدیل به یک شوخی در حال اجرا می شوند. «به نام سنت بئاتریس [expletive] حلقه های نوک پستان اینجا بوده است؟ – ممکن است هرازگاهی باعث قهقهه زدن شود، اما فقط به قیمت این که شخصیتهایی که اینطور صحبت میکنند غیر واقعی و تا حدی پوچ به نظر برسند.
پس از ایجاد موفقیت آمیز یک ساحل نورماندی، سگ ها به بقیه ارتش ادوارد می پیوندند و مانند یک نیروی دلتا عتیقه در یک سری ماموریت های خطرناک مستقر می شوند. آنها قبل از بقیه نیروها وارد یک شهر فرانسوی می شوند تا مدافعان باقی مانده را پاکسازی کنند و بعداً باید یک هیئت صلح جعلی را رهبری کنند و دسته ای از اسب های دزدیده شده را بازیابی کنند. در میان این گریزهای مخاطره آمیز و خشونت آمیز چندین داستان فرعی وجود دارد، از جمله برخوردهای مکرر لاودی با یک زن فرانسوی مرموز، خصومت طولانی مدت با گروه دیگری از سربازان از شرق آنگلیا و از همه غیرقابل قبول، تلاش های مداوم رامفورد برای تغذیه اعتیادش به “پودر”. ماده ای شبیه کوکائین که او برای تسکین درد آسیب های دوران کودکی به آن روی آورده است.
در نیمه دوم رمان، رامفورد، بر خلاف میل خود، در یک چرخش به همان اندازه بعید، از پسر نوجوان ادوارد سوم، شاهزاده ولز (ادوارد ووداستاک، که بعداً به شاهزاده سیاه شهرت یافت) ساخته می شود. و به سرعت استادش را نیز به پودر گیر می دهد. رویزیونیسم بازیگوشی در پرتره جونز از شاهزاده وجود دارد که به طور سنتی به عنوان یک قهرمان نظامی دیده می شد، اما در اینجا به عنوان یک نوجوان لوس و بداخلاق، خود شیفته و لاف زن تصور می شود. رمان در این فصلهای بعدی، زمانی که شروع به بررسی پرسشهای بزرگتری درباره جنگ و اسطورهشناسی ملی میکند، در جذابترین حالت خود قرار میگیرد و در نتیجه کمی کمتر به کنش و سرگرمی و کمی خودآگاهتر میشود. با این حال، چنین عبارات متفکرانه ای باقی می ماند، فقط گاهی در اثری که بیشتر انرژی خود را صرف بازاندیشی تاریخ نظامی قرون وسطی به عنوان یک فیلم هالیوودی می کند.